روزانه ها

روزانه ها را برای دلم می نویسم، شاید به کار دل شما هم بیاید

روزانه ها

روزانه ها را برای دلم می نویسم، شاید به کار دل شما هم بیاید

این چهارمین آدرسی ست که من به عنوان وبلاگ از اون استفاده می کنم. اولیش به صورت کلی فیلتر شد(blogspot)، دومی ش که یک کار مشترک بود(با امیر)، توسط سرویس دهنده حذف شد(bloghaa) و سومی هم(باز هم bloghaa) به دلیل نامعلومی دچار نقص در ارائه خدمات توسط سرویس دهنده شد(چیزی شبیه به downشدن سرور) و به کلی از بین رفت.
این چهارمین آدرس منه.
الیته یک کانال تلگرام هم هست که به موازات این وبلاگ به روزرسانی میشه: https://telegram.me/roozaaneha
از این پس من را اینجا بخوانید.
امید به دائمی شدن این آدرس.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

۰۲
ارديبهشت

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید/در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید/کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید /که این نفس چو بندستو شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید پی حفره ی زندان/چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بمیرید بمیرید به پیشه شه زیبا/بر شاه چو مردید همه شاه و شهیدید

بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید/چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید

بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید/کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید/که این نفس چو بندستو شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید پی حفره ی زندان/چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بمیرید بمیرید به پیشه شه زیبا/بر شاه چو مردید همه شاه و شهیدید

بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید/چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید

بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید/کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید/که این نفس چو بندستو شما همچو اسیرید

(مولوی، دیوان شمس، غزلیات، غزل 636)

 

 دانلود آهنگ به خوانندگی محسن چاووشی: اینجا

—-------------------------------------------------------------------------
این مطلب در تلگرام: اینجا


  • م.صادق
۰۱
ارديبهشت

وارد سالن ورزشی دانشگاه، که واسه‌ی برگزاری امتحانات داخلش رو صندلی چیده بودن، شدم. صندلی‌های قدیمی، فلزی و رنگ‌ و رو رفته، توی ردیف‌های منظم، پشت سرهم، چیده شده بودن. جلوی هر ردیف شماره صندلی‌های اون ردیف نوشته شده بود. از روی کاغذ‌های نصب شده، بازه‌ی شماره صندلیم رو پیدا کردم و توی ردیف به سمت آخر سالن حرکت کردم.

صندلی رو پیدا کردم. یقیناً پیرترین صندلی اون سالن بود که قرار بود ساعتی، وزن من رو تحمل کنه. روش نشستم. کم‌کم دانشجوها جاهای خودشون رو پیدا کردن و ممتحنین، شروع کردن به پخش کردن سوالات. با پخش شدن کامل برگه های امتحانی، سالن رو سکوت فراگرفت. من هم با تسلط کامل و جوری که انگار استاد اون درسم، پای چپم رو روی پای راستم گذاشتم و شروع کردم به جواب دادن.

چند دقیقه‌ای از شروع امتحان نگذشته بود که حس کردم پای راستم می‌خاره. خارش هر لحظه داشت بیشتر می‌شد. از مچ پا شروع شد و به سمت زانو ادامه پیدا کرد. دستم رو به سمت ساق پام بردم تا یک کم بخارونمش که از پاچه‌ی شلوارم، یک موش سفید کوچولو بیرون اومد و جوری که انگار کسی به ناحق سد راهش شده، با اعصاب خورد، زیگزاگ و به سرعت از کنارم دور شد. به دور و برم نگاه کردم. دانشجوهای اطرافم مشغول نوشتن و مراقبین هم مشغول صحبت و نوشیدن چای بودن. دست راستم روی هوا گرفتم و چهار انگشت و شصتم رو از هم جدا کردم و زیرلب گفتم: "ولش کن" و دوباره مشغول نوشتن شدم.

چند دقیقه‌ای گذشته بود که توی سکوت سالن، صدای پچ‌پچ چند تا از مراقبین، باعث شد سرم رو به عقب برگردونم. دو تا از مراقبین خانوم‌ با استکان‌های چای در دست، از ترس موشی که داشت از چند متریشون رد می‌شد همدیگر رو بغل کرده بودن جوری که می‌خواستن جلوی جیغشون رو بگیرن، صداهای خفیف از خودشون ساطع می‌کردن.

—-------------------------------------------------------------------------
این مطلب در تلگرام: اینجا


  • م.صادق