۰۶
آذر
ایام امتحانا بود و همهی بچهها سخت مشغول مطالعه. جزوهها و وسائل همهمون روی زمین پهن بود و برای حرکت توی خونه باید حسابی مراقب میبودی.
بین بچهها حمزه کمترین ملاحظه رو میکرد و به راحتی رو جزوهها راه میرفت. محسن هم که توی اینجور مسائل حساس بود از خودش عکسالعمل نشون میداد.
-حمزه پاتو نذار رو جزوه دیگه، این دفعه بیستمه که دارم بهت میگم
-چشم
-اون نوزده دفعه قبل هم همین رو گفتی
-محسن جان، چشم گفتن من به این معنی نیست که حرفت رو گوش کنم، میگم چشم چون میخوام خرت کنم که خفه شی.
—-------------------------------------------------------------------------
این مطلب در تلگرام: اینجا